سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریشه تاریخی و نحوه شکل گیری وهابیت

وهابیت نامى است که شیعیان و اهل سنت بر فرقه اى خاص نهاده اند؛ درحالى که آنها خودشان را سلفى مى دانند.
«سلف» در لغت به معناى «متقدم» و «سابق» است و در اصطلاح متکلمان و اصحاب ملل و نحل، به صحابه، تابعین، تابعین تابعین و حتى علماى اسلامى در سه قرن نخست هجرى، سلف گفته شده است. گاهى نیز از نخستین تابعین، به «سلف صالح» تعبیر مى شود.
جریان سلفى گرى را در قرن چهارم هجرى (323 ه . ق) گروهى از اهل حدیث به وجود آوردند. آنان، خود را «سلفیه» نامیدند، به این اعتبار که خودشان را پیرو سلف صالح مى شمردند و در رفتارها و باورهایشان، خود را تابع پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اصحاب و تابعین مى دانستند.
این گروه به پندار خویش، در صدد احیاى سیره «سلف صالح»، یعنى مسلمانان صدر اسلام بودند و مدعى شدند که امت پیامبر صلى الله علیه و آله را از انحراف و اشتباه به راه مستقیم بر مى گردانند. آنان براى تحقق اهداف خود، مى خواستند همه به سیره سلف صالح باز گردند؛ یعنى مانند آنان بیندیشند و عمل کنند و از آنچه در دوره هاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله و اصحاب بزرگش افزوده شده است، دورى گزینند. سلفیه چون خود را به احمد بن حنبل پیشواى حنابله منسوب مى کردند، به «حنابله» نیز معروف اند.
سلفیان با معتزله به شدت به نزاع پرداختند؛ زیرا معتزله به عقل و دلایل عقلى استناد مى کردند؛ ولى این گروه، استفاده از شیوه هاى عقلى را در اسلام از امور جدید مى پنداشتند که در عصر صحابه و تابعین مرسوم نبوده است. همچنین آنان به ظاهر آیات و احادیث بسنده مى کردند و هرگز به تأویل و تفسیر نمى پرداختند و تنها به نصوص قرآن و حدیث و دلایل به دست آمده از نص معتقد بودند. از این رو، به استقرار پروردگار بر عرش و فرود آمدن خداوند در سایه هایى از ابر اعتقاد داشتند.


ابو محمد حسن بن على بن خلف بَر بَهارى از رهبران این گروه بود که باورها و آراى ویژه اى داشت و با مخالفان خود به شدت برخورد مى کرد. او به یاران خود دستور داده بود هر کس با باورهاى وى مخالفت ورزید، اموالش را غارت کنند و خرید و فروش او را بر هم بزنند.
بر بهارى هر نوع مرثیه خوانى براى امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را ممنوع کرد و به قتل کسانى که بر اهل بیت علیهم السلام مرثیه خوانى کنند، حکم داد. وى زیارت مزارهاى ائمه علیهم السلام را منع کرد و شیعه را کافر و گمراه خواند. او براى خداوند مانند و شبیه قائل بود و ذات احدیت را داراى کف و دست و انگشتان و دو پا یا کفشى از طلا و صاحب گیسوان تصور مى کرد. همچنین مى گفت: خداوند به آسمان بالا مى رود و به زمین فرود مى آید و مردم در روز قیامت، خداوند را خواهند دید.
برداشتهاى سطحى و ظاهرى از آیات قرآن و فرو گذاشتن عمق و معانى آن، تکیه بر باورها و دریافتهاى ذهنى، غرور، نادانى و تعصب بربهارى و یارانش سبب شد که فتنه جویى آنان بالا بگیرد و آرامش از جامعه رخت بر بندد.
خلیفة الراضى با نکوهش باورها و رفتار این گروه، آنان را تهدید کرد چنانچه از عقاید و رفتارهاى خلاف خود دست بر ندارند، گردنشان را مى زند و خانه و محله هایشان را به آتش مى کشد.
پس از این حکم، بربهارى متوارى شد و در سال 329 ه . ق در 96 سالگى در حالى که در خانه زنى پنهان شده بود، درگذشت. او را در همان خانه بدون اینکه کسى بداند، غسل دادند و کفن کردند و در همان جا به خاک سپردند.
ابن تیمیه و احیاى مکتب سلفیه
با ظهور مذهب اشعریه، مکتب سلفیه به طور کامل از رونق افتاد؛ ولى به کلى منسوخ نشد. این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجرى با تبلیغ ابن تیمیه حرانى دمشقى حنبلى گسترش یافت. وى بار دیگر احادیث تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا را مطرح کرد و بر حفظ ظواهر آنها اصرار ورزید.
بدین ترتیب، تفکر سلفیه را احیا کرد و گسترش داد.
زندگى نامه ابن تیمیه
احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاول سال 661 ه . ق در شهر حران (از توابع شام) دیده به جهان گشود و تا هفت سالگى در آن سرزمین زندگى کرد. به خاطر حمله سپاه مغول، عبد الحلیم، پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه خانواده، وطن خویش را ترک و به سوى شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزیند.
چون پدر ابن تیمیه، روحانى حنبلى مذهب بود، فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلى را فرا گیرد.
ابن تیمیه در بیست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهده دار تدریس شد. تا سال 698 ه . ق که در شام به عنوان یک روحانى حنبلى زندگى مى کرد، از او لغزشى دیده نشده بود. از آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در او ظاهر شد. به ویژه موقعى که ساکنان «حماة» از وى خواستند تا آیه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» را تفسیر کند. وى در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و براى خداوند مکانى در فراز آسمانها تعیین کرد که بر عرش متکى است. وى با این تفسیر نادرست، آشکارا براى خداوند، جهت و سمت جسمانى قائل شد.
انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایى به راه انداخت. گروهى از فقیهان بر ضد وى قیام کردند و از جلال الدین حنفى ـ قاضى وقت ـ محاکمه او را خواستار شدند؛ ولى ابن تیمیه از حضور در دادگاه سر باز زد. در روز دوشنبه، هشتم رجب سال 705 ه . ق، قضات شهر همراه با ابن تیمیه در قصر نایب السلطنة حاضر شدند و رساله «الواسطیة» ابن تیمیه قرائت شد. در دوازدهم همین ماه در نشست دوم، کمال الدین زملکانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضایل کمال الدین زملکانى و مناظره نیکوى او تشکر کردند. در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به تبعید به مصر محکوم شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد. چون در آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالکى، قاضى وقت، او را به زندان محکوم و به طور رسمى بر ضد او در مصر و شام اعلامیه منتشر کرد.
ابن تیمیه در روز جمعه 23 ربیع الاول سال 707 ه . ق از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجیح داد. وى پس از آزادى، در نشر باورهاى خود پافشارى مى کرد. از این رو، گروهى از صوفیه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شکایت کردند و ابن عطا با او مناظره کرد و او را به محکمه قاضى بدر الدین بن جماعة کشانید. قاضى احساس کرد او در سخنان خود، نسبت به پیامبر صلى الله علیه و آله ادب را رعایت نمى کند. بنابراین، او را روانه زندان کرد که در آغاز سال 708 ه . ق آزاد شد.
فعالیت دوباره ابن تیمیه سبب شد آخر ماه صفر 709 ه . ق، به اسکندریه مصر تبعید شود. او پس از هشت ماه اقامت در آنجا به سال 709 ه . ق به قاهره بازگشت.
پافشارى ابن تیمیه بر موضوع باطل خود در برابر حق، سبب شد قضات هر چهار مذهب، حکم دستگیرى و زندان کردن او را صادر کنند. به گفته ابن کثیر، ابن تیمیه در روز پنجشنبه 22 رجب سال 720 ه . ق به خاطر فتواهاى دور از مذاهب اسلامى به دار السعادة احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالکى) او را نکوهش و به زندان محکوم کردند. او در دوم محرم 721 ه . ق از زندان آزاد گردید و سرانجام در سال 728 ه . ق در زندان در گذشت. شوکانى مى گوید:
«پس از زندانى شدن ابن تیمیه، بر اساس فتواى قاضى مالکى دمشق که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا در دادند که هر کس داراى عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است.»
برخى از نظرات ابن تیمیه
ـ به نظر ابن تیمیه، هر کس به قصد زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله مسافرت کند و هدف اصلى سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسى با اجماع مسلمانان مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است.
ـ هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر صلى الله علیه و آله و غیر آن، شرک و حرام است.
ـ مسح و بوسیدن هر قبرى ولو قبر پیامبران، شرک است.
ـ سوگند به پیامبر صلى الله علیه و آله شرک مى باشد.
ـ هیچ گونه نذر بر انبیا جایز نیست و نذر بر آنها معصیتى بزرگ تر از سوگند به آنهاست.
ـ دست گذاشتن روى قبر پیامبر صلى الله علیه و آله و بوسیدن قبر، جایز نیست و مخالف توحید است.
محمد بن عبدالوهاب و تأسیس فرقه وهابیت
محمد بن عبد الوهاب یکى از عالمان حنبلى قرن دوازدهم است که مسلک وهابیت را پایه گذارى کرد و نسبتش به وهیب تمیمى مى رسد. وهابیت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پیش از او مسلکى به نام وهابیت وجود نداشت.
او در سال 1115 ه . ق در شهر عُیَینَة واقع در صحراى نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 ه . ق دیده از جهان فروبست.
پدرش، عبد الوهاب از عالمان حنبلى و مورد احترام مردم و قاضى شهر عیینة بود. محمد در آغاز، از محضر جمعى از عالمان مکه و مدینه بهره برد؛ ولى در همان زمان، مطالبى بر زبان او جارى مى شد که استادان و علماى صالح نسبت به آینده او بدبین بودند. آنان پیش بینى مى کردند که این شخص گمراه، در آینده مردم را نیز به گمراهى خواهد کشید.
وى در جوانى به مطالعه زندگى نامه کسانى که مدعى نبوت شده بودند، مانند مسیلمه کذاب، اسود عَنسى و طلیحه اسدى علاقه خاصى داشت. این مطالب نشانگر آن است که از همان آغاز، دنبال شهرت و مقام بوده است. به همین دلیل، پدرش از او راضى نبود و پیوسته او را سرزنش مى کرد و مردم را از اطاعت او بر حذر مى داشت. حتى برادرش، سلیمان بن عبد الوهاب از مخالفان سرسخت وى بود و سخنان او را باطل مى دانست. سلیمان در ردّ اندیشه برادرش کتابى نوشت که اولین کتاب در ردّ وهابیت است.
ارتباط محمد بن عبد الوهاب با استعمارگران
محمد بن عبد الوهاب بر اثر فشارهاى عالمان و استادان خود، سرزمین پدرى اش را ترک و به بصره مسافرت کرد. برخى از علماى اهل سنت با ارسال نامه اى، مردم بصره را از اندیشه هاى انحرافى ابن عبد الوهاب آگاه ساختند و مردم را از همراهى با وى بر حذر داشتند.
در آن روزها، استعمارگران انگلیس در مناطق اسلامى در پى یافتن راههایى براى از میان بردن اتحاد امت اسلامى بودند. برابر دستور حکومت بریتانیا، جاسوسان وظیفه داشتند در کشورهاى اسلامى براى ایجاد مذاهب ساختگى، به نوع اختلافهاى میان مسلمانان پى ببرند و به آنها دامن بزنند.
مستر همفر از اعضاى سازمان جاسوسى بریتانیا، در خاطرات خود مى نویسد:
«وزارت مستعمرات بریتانیا در سال 1700 م، براى تحقیق کافى به منظور به دست آوردن راههاى منحرف ساختن ملّت اسلام و تقویت این راهها براى ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلط بر کشورهاى اسلامى، ما را با یک اکیپ ده نفره به سوى مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه (ترکیه)، اعزام کردند و از طرف این وزارت خانه، امکانات کافى مانند: پول، اطلاعات لازم و نقشه هاى طرح شده در اختیار ما گذاشتند و حتى نامهاى سلاطین و حکام، علما و رؤساى قبایل را کاملاً به ما آموختند.
من گفتار سکرتر دبیر کل را در آخرین لحظه خداحافظى فراموش نمى کنم که گفت: آینده کشور ما در گرو پیروزى شماست؛ هرچه نیرو دارید، در راه پیروزى خودتان به کار گیرید.»
«وقتى عازم عراق و شهر بصره بودم، دبیر کل به من سفارش کرد: عمده هدف تو در این سفر آن است که به نوع اختلافات و نزاعها در میان مسلمانان پى ببرى و نقطه هاى انفجار این نزاعها را به دست بیاورى و اطلاعات دقیق و کافى در این باره به وزارت مستعمرات برسانى و هرجا هم توانستى اختلافى به راه اندازى، عالى ترین خدمت را به انگلستان کرده اى.
بر این اساس، مستر همفر براى گسترش اختلاف میان گروههاى مسلمان، در به در، دنبال شخصى مناسب براى اجراى اهداف خود بود که سرانجام در بصره با محمد بن عبدالوهاب آشنا شد. او آرام آرام، برنامه دوستى تنگاتنگى با محمد را پى ریزى کرد.
آن دو بعضى وقتها، با هم براى تفریح به خارج بصره مى رفتند و ساعتهاى طولانى را در کنار هم مى گذراندند. پس از مدتى، رابطه دوستى میان محمد بن عبد الوهاب و جاسوس انگلیسى گسترش یافت تا جایى که همیشه با هم غذا مى خوردند و در یک اتاق استیجارى که اجاره بهاى آن را همفر مى پرداخت، زندگى مى کردند. چون محمد بن عبد الوهاب شغلى نداشت، همفر تمام لوازم مورد نیاز او، مانند غذا و لباس و غیره را فراهم مى کرد. در نتیجه، محمد به تدریج، بنده و مطیع این جاسوس بریتانیایى شد و در تمام مسائل با او توافق داشت و در هیچ امرى با او مخالفت نمى کرد.
همفر درباره چگونگى آشنایى خود با پسر عبد الوهاب به تفصیل سخن گفته است.
در سال 1143 ه . ق، پس از بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد، بر اساس یک موافقت نامه سرّى بین انگلیس و محمد بن عبدالوهاب، اجراى عملى دعوت جدید آغاز مى شود. وظایفى را که شیخ محمد کم کم و با پشت گرمى نظامى و مالى استعمار باید انجام مى داد، به وى ابلاغ شد. این وظایف عبارت بودند از:
1. تکفیر تمام مسلمانان و حلال کردن قتل آنان و غارت اموالشان و هتک ناموس و فروختن آنان در بازار برده فروشان و برده ساختن مردانشان و کنیز گرفتن زنانشان.
2. نابود کردن «کعبه» به نام اینکه جزء آثار بت پرستى است و مانع شدن مردم از حج و تحریک عشایر و قبایل به غارت قافله هاى حجاج و کشتن آنان.
3. کوشش براى ایجاد روح نافرمانى نسبت به خلیفه عثمانى، تحریک مردم براى جنگیدن با او و تجهیز لشکرهایى براى این منظور و مبارزه با شریفهاى حجاز با تمام وسایل ممکن و کاستن از نفوذ آنان.
4. ویران ساختن قبه ها و ضریحها و اما کن مقدس و مورد احترام مسلمانان در مکه و مدینه و دیگر سرزمینهاى اسلامى به نام مبارزه با آثار بت پرستى و شرک و اهانت کردن به شخصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و خلفاى او و بزرگان اسلام.
5. ایجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهاى اسلامى به هر اندازه که بتواند.
6. انتشار قرآنى که کم و زیادهایى ـ بر اساس احادیثى که در مورد تحریف قرآن رسیده است ـ در آن عملى شده باشد.
در طول این مدت، همفر به عنوان برده و غلام شیخ محمد، سایه به سایه او را تعقیب مى کرد و پیوسته او را در اجراى اهداف خود، دلگرمى و امید مى بخشید. همفر و محمد بن عبدالوهاب دو سال تمام در نجد، به تهیه مقدمات براى خروج شیخ و اعلام دعوت جدید مشغول بودند. سرانجام در اواسط سال 1143 ه . ق، شیخ محمد تصمیم قطعى براى خروج گرفت.
وزارت مستعمرات پس از چند سال فعالیت، به منظور پشتیبانى سیاسى و نظامى از دعوت شیخ، یکى از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همکارى با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت. بدین ترتیب، با کمک انگلیس، هر دو محمد بر اساس نقشه طراحى شده از سوى بریتانیا به حرکت خود ادامه دادند.
چگونگى شکل گیرى فرقه وهابیت
با توجه به حمایتهاى استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 ه . ق، وى زمینه را براى اظهار عقاید خود فراهم دید. البته او در اولین قدم با برخورد شدید عمومى مردم حریملة رو به رو شد که حتى نزدیک بود خونش را بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود، عیینة بازگشت.
پس از ورود به عیینة، سخنان خود را به امیر آنجا ـ عثمان بن احمد بن معمر ـ عرضه کرد. امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو، بازو و یار و یاور دیگرى باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید خود را بى پرده مطرح کند. براى اینکه پیوند محمد بن عبدالوهاب با امیر استوارتر گردد، وى با خواهر امیر ازدواج کرد. بدین گونه، پیمانى مستحکم میان شیخ و امیر بسته شد.
در آن عصر، اطراف شهر عیینة پر از مساجد و زیارتگاههایى از صحابه و اولیا بود. از جمله، قبر زید بن خطاب ـ برادر عمر ـ مورد احترام مردم آن دیار بود. محمد بن عبدالوهاب با عده اى از سربازان عثمان بن معمر به این زیارتگاهها حمله بردند و آنجا را با خاک یکسان کردند. نویسنده تاریخ نجد مى گوید: «محمد بن عبدالوهاب با دست خویش، قبر زید بن خطاب را با خاک یکسان کرد. این کار، واکنشهایى در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم علیه شیخ قیام کنند و گفته هاى او را مردود بشمارند.»
آنان نامه اى به علماى احساء و بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما به امیر عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شیخ امر کردند. امیر عیینة به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. شیخ، منطقه درعیة، زادگاه مسیلمه کذاب را برگزید و در سال 1160 ه . ق، به آنجا منتقل شد.
وى پس از ورود به درعیة با امیر این منطقه (محمد بن سعود، نیاى خاندان سعودى) تماس گرفت و همان پیمانى را که با امیر عیینة بسته بود، با محمد بن سعود بست. ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوشحال بود، ولى دو نگرانى خود را با شیخ مطرح کرد: اول اینکه اگر ما، تو را یارى کردیم و کشورها را گشودیم، مى ترسیم ما را ترک کنى و در نقطه دیگرى سکنا گزینى! دوم اینکه ما در شهر درعیة قانونى داریم و آن اینکه در فصل رسیدن میوه ها از مردم مالیات مى گیریم. مى ترسیم تو مالیات را تحریم کنى!
شیخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگرى عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتى که نصیب ما مى کند، غنایمى قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بى نیاز سازد.
امیر درعیة براى تحکیم روابط میان دو خانواده، دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود، عبدالعزیز در آورد و از این طریق پیوند خانوادگى میان آن دو برقرار شد و تاکنون نیز این رابطه در شعاع گسترده اى محفوظ مانده است.
پس از این پیمان، محمد بن عبد الوهاب به رؤساى قبایل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند. برخى پیروى کردند و گروهى نیز اعتنایى نکردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعت گذاران به کمک ابن سعود، لشکرى تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنها را به عنوان غنایم جنگى غارت کرد.
بدین ترتیب، فرقه وهابیت به وجود آمد؛ ولى ناگفته پیداست که جنگها و نبردهاى آنان علیه کسانى بود که همگى گوینده «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بودند و پیوسته خدا را عبادت مى کردند و فرایض الهى را به جا مى آوردند.
اجمالى از عقاید وهابیت
وهابیها در پیروى از ابن تیمیه و با استدلال به ظاهر بعضى از آیات و روایات، اعضا و جوارح براى بارى تعالى اثبات مى کنند. آلوسى (از طرفداران سرسخت وهابیت) مى گوید:
«وهابیها مى گویند: روز قیامت، خدا به صحراى محشر مى آید؛ زیرا خود او فرموده است: «وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّا صَفّا» و خداوند به هر یک از آفریده هایش هر طور که بخواهد نزدیک مى شود؛ همچنان که خود او فرموده است: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» آنان، به موجب آیه «بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» دو دست و از ظاهر آیه «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِاَعْیُنِنَا» دو چشم و از آیه «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» صورت و چهره براى خدا اثبات مى کنند.»
ابن عبد الوهاب در کتاب «التوحید» براى اثبات انگشتان براى خدا روایتى را از ابن مسعود نقل مى کند:
«دانشمندى یهودى به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: اى محمد! ما [در کتابهاى خویش] دریافتیم که [روز قیامت[ خداوند تمام آسمانها را بر یک انگشت، زمینها را بر یک انگشت و درختها را بر یک انگشت، آب را بر یک انگشت، خاک را بر یک انگشت و دیگر آفریده ها را بر یک انگشت قرار داده و مى فرماید: «تنها من پادشاهم.» پیامبر صلى الله علیه و آله [ضمن تصدیق این گفته ]خندید؛ به گونه اى که دندان مبارکشان نمایان گشت. سپس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: «وَ مَا قَدَروُا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْاَرْضُ جَمِیْعا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «و خدا را آن چنان که باید [به بزرگى] نشناخته اند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه [قدرت] اوست...»
وى پس از نقل روایتهاى متعدد در جهت اثبات اعضا و جهت براى خداوند، از مجموع آن نتیجه مى گیرد که:
«رسول خدا صلى الله علیه و آله گفته هاى دانشمند یهودى را با تبسم تأیید کرد. و این حدیث بر اثبات دست براى خداوند صراحت دارد.»
پاسخ به این گونه شبهات، در کتب اعتقادى به تفصیل بیان شده است و خلاصه آن، این است که اگر براى بارى تعالى، جهت و مکان در نظر بگیریم، او را محدود به مکان کرده ایم که با ویژگى عدم محدودیت خداوند متعال، تناقض دارد و اگر براى او، اجزائى از قبیل دست و پا و چشم و صورت قائل شویم، او را مرکب دانسته ایم و هر مرکبى به اجزاء خود نیاز دارد که این امر با ویژگى عدم نیاز حق تعالى منافات دارد.
برخى اعمالى که از نظر مسلمانان بى اشکال و حتى مستحب و ثواب است، به نظر وهابیها، شرک و موجب خروج از دین است، مانند:
1. هر گونه نذر کردن براى غیر خدا و پناه بردن و استغاثه به غیر خدا و خواندن غیر خدا، شرک است.
2. دورترین امور به شرع آن است که کسى حاجت خود را از میت طلب کند؛ چنان که بیش تر مردم چنین هستند. این عمل از نوع عبادت بتهاست که مشرکان انجام مى دهند.
اینکه کسى خداوند را به واسطه میت بخواند [یعنى میت را واسطه قرار دهد و حاجت خود را از خداوند طلب کند]، این عمل با اجماع علما [ى وهابى]، بدعت است.
3. توسل به میت و طلب حاجت از او همان چیزى است که بت پرستان در زمان جاهلیت انجام مى دادند.
4. کسى که [به خاطر وضع شغلى و کسب و کار خویش، مانند: صناعت، صیادى و...] نمازش را تا غروب آفتاب تأخیر بیندازد، قتل چنین کسى به اجماع علما، واجب است.
5. به اجماع علما، استلام (دست مالیدن) قبور انبیا و غیر اینها [یعنى اولیا و ائمه معصومین علیهم السلام ] و مسح (تبرک) آن و نماز خواندن و دعا کردن نزد این قبور جایز نیست؛ زیرا این عمل باعث شرک و عبادت بتهاست.
6. مسافرت براى زیارت مزار انبیا و صالحان، بدعت است. هیچ یک از صحابه و تابعین این عمل را انجام نمى دادند و رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره زیارت قبور انبیا و صالحان هیچ گونه امرى نفرموده است و هیچ یک از ائمه مسلمین، زیارت قبور انبیا را مستحب نمى دانند. پس هر کس به این امر اعتقاد داشته باشد و به زیارت قبور انبیا و صالحان برود، مخالف سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله عمل کرده است.
7. نماز خواندن در مساجدى که بر قبور انبیا و صالحان بنا شده است، جایز نیست و بناى مسجد بر قبور حرام است.
بدین ترتیب، به طور کلى اصول فکرى و اعتقادى وهابیت را در پنج محور زیر مى توان خلاصه کرد:
1. اعتقاد به جسمانیت و رؤیت حسى خداوند و اثبات جهت براى ذات حق تعالى؛
2. وسعت دادن به دایره کفر و شرک؛
3. عادى جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیا و کاستن از جایگاه و مقام آن بزرگواران؛
4. انکار فضایل مسلّم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ؛
5. تکفیر مسلمانان.
محمد بن عبد الوهاب در رساله «کشف الشبهات» بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شیاطین خوانده است. وى تصریح مى کند که مشرکان زمان ما (مسلمانان) غلیظ تر از مشرکان و بت پرستان گذشته اند؛ چون مشرکان گذشته در حال رفاه، شرک مى ورزیدند و هنگام گرفتارى اخلاص مى ورزیدند؛ ولى مشرکان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرک مى ورزند.
مهم ترین تکیه کلام وهابیها چهار چیز است: کفر؛ شرک؛ کذب؛ بدعت. اگر کسى تنها واژه هاى کفر و شرک آنها را جمع آورى کند، کتابى از واژه کفر و شرک را جمع آورى مى کند. هر جا مسلمانان در پاسخ آنها با روایتى، استدلالشان را محکوم کردند، پاسخى که بیش تر از هر استدلالى به آن تکیه کرده اند، بیان عبارت «کذب است، کذب» بوده است. آنان هر روایتى را که با عقیده آنها مطابقت نداشته باشد، تکذیب مى کنند.
کوتاه سخن  سایت محاکمه ،اینکه وهابیها به دنبال این عقاید افراطى بى محتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان مى شمرند و دیگر گروههاى مسلمان را مشرک و کافر قلمداد مى کنند. از این رو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال مى شمارند.




تاریخ : دوشنبه 89/1/30 | 3:39 عصر | نویسنده : جوانمرد | نظر

  • اس ام اس دون | ریه | وبلاگ شخصی